مونا مونا ، تا این لحظه: 11 سال و 23 روز سن داره

دختر من

شمارش معکوس

سلام به عزیز مامانی امیدوارم خوب باشی...هرچندازتکون های مداومت این رو حس میکنم که خوبی...ونمیگذارم هیچ حس نگران کننده ای غلبه کنه بهم...مامانی دیگه شمارش معکوس رو شروع کردم وامروز که١٩اسفند١٣٩١هست وتو به امیدخدا تقریبا٤٠ روزدیگه میای پیش من وبابایی وداداشی این خیلی خوبه وما شدیدا منتظرتیم...هرکدوم به نوعی..اما خوشحال باش که چه داداش خوبی داری واینکه چقدر دوستت داره عزیزم چیزی به پایان سال 91باقی نمونده وهمه درحال تدارک وامادگی واسه سال جدید که برای ما حس جدیدی داره وسال نو همراه با هدیه ی نو خواهدبود واون توخواهی بود پس گلم توهم خودت رواماده کن وقوی و سرحال به دنیا بیا.... دوستت دارم وبوس ...
19 اسفند 1391

سلام نی نی گلم

سلام به دخترگلم چقدرواسم سختوغریبه که بگم دخترم...زبونم میچرخه بگم پسرم..بعدیهو میفهمم خدا یه دخترداده بهم ویه حسی بهم دست میده که سرشاراز ذوق وناباوریه..عزیزم خوشحالم وسپاسگزارم ازخدا که تورو به ما هدیه میکنه اینروزا خیلی سنگین شدم و حال ندارم...اصلن حوصله ندارم کاری کنم والبته توانایی انجام کارایی که دوست دارم بکنم رو ندارم وهمین مساله عصبی وخستم میکنه....تمام وقتم به بطالت میگذره واخر روز احساس بدی دارم ..اخه من عادت به فعالیت شدید و به قولی همیشه "بیزی" بودم و حالا خیلی کارا رو نمیتونم وحالشو ندارم...........ومیدونم که با اومدن تو اینقدر سرم شلوغ میشه که وقت سر خاروندن ندارم چه برسه به این فکراااااا بهرحال الان دیگه کمتراز2ماه موند...
17 اسفند 1391

بدون عنوان

سلام به دخترگلم عزیزم ببخشیدکه اینقدر دیربه دیرمیام سراغت..اخه مامانی یه اخلاقای خاصی داره...ویکمی زیادی واقع گراست ها ؟!واقعگرا یعنی چی؟....ای وای یادم میره تو نی نی هستی وازین حرفای قلمبه سلمبه نزنم منظورم اینه که من نمیتونم ارتباط خوب وشدیدی با چیزی که نمیبینم برقرارکنم و حتما توباید باشی ومن توچشمای قشنگت نگاه کنم واونوقت میتونم باهات حرف بزنم ....واسه همینه که نوشتن احساساتم کمی واسم مشکله...بااینکه کلکسیونی ازاحساسات مختلف دارم مثل ترس..نگرانی..ذوق..اشتیاق..وووومخصوصاکه تواینروزا خیلی تکون میخوری خیلیاااا...ومن گاهی نگران میشم که ایا مشکلی هست وگاهی کیفورمیشم ازین حس خوب...اما نمیتونم بفهمم که منظوری پشت این تکوناهست یا همینطوریه!...
7 اسفند 1391

داستان اسم گذاشتن

سلام به دخترگل مامان... ببخشید که هنوزاسمی واست انتخاب نکردم...خیلی سخته باورکن اصلا فکرشو نمیکردم که اینقدرواسم سخت باشه که اسمی واسه دخترم پیداکنم...اما شاید چون من خیلی روی اسم خودم حساسم ...میخوام اسمی باشه که تودوست داشته باشی عزیزم ...
6 بهمن 1391

سلام به دخترم

سلام دخترم  این وبلاگ رو خاله منا ساخته تا من واست بنویسم..خیلی وقت بود که می خواستم اینکارو بکنم ولی  بهانه های مختلفی وجود داشت که نتونستم ولی خاله منا دستمو گذاشت تو حنا   حالا خوشحالم که میتونم واست بنویسم......راستش رو بخوای من واسه داداشت نیما هم مینوشتم...منتها 9سال پیش من توی یک دفترخوشگل کوچولو نوشتم و از اوایل بارداری نوشتم وخوشبختانه تا به امروز ادامه داره........البته فاصله نوشتنهام زیاده اما بلاخره مینویسم و خیلی های دیگه واسه نیما نوشتند وامیدوارم در اینده نیما بخونه ودوست داشته باشه ...........وحالا تو...اینبار داریم با تکنولوزی پیش میریم و وبلاگی ساختیم و قراره اینجا بنویسیم     امشب که دارم می...
6 بهمن 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دختر من می باشد