مونا مونا ، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره

دختر من

بدون عنوان

1391/10/25 20:57
نویسنده : خاله و مادر
79 بازدید
اشتراک گذاری

سلام این بابای ه دختر من  است که می نویسد اینجا برای اولین بار 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

خاله آزاده
19 اسفند 91 13:51
لطفا پيام من رو براي مونا كوچولو نمايش بدين.
موناچي سلام عزيزم.
شايد من رو خيلي نشناسي ولي من تو رو از لحظه‌اي كه مامانت پي برد كه هستي ، شناختم. كلي برات ذوق كردم . كلي در نوشته هام كه با مامانت حرف ميزدم اشك ريختم . چون تو قرار بود كه دنياي همه‌ي ماها رو يه جورايي تغيير بدي. تو قرار بود كه با اومدنت اميد رو به دل مرده‌ي همه ماها برگردوني و اين حس زندگي زماني به حقيقت نزديك شد كه يه روز امديم خونتون و مامانت چمدان لباسهات رو بهمون نشون داد. و از اون موقع بود كه در چشم همه ما نور اميد درخشيد . چون انگار يه جورايي راست راستكي يه تحول داشت بوجود ميومد.اومدي و يه حسي رو با خودت اوردي. حس بودن و ما كه عمري بود ، بودن برامون شده بود يه عادت به رنگ دلمردگي ، يه بودن ديگه رو احساس كرديم.
بدون كه دوستت داريم . حتي اگه دير به دير بهت سر بزنيم . حتي اگه تكون خوردنت رو لمس نكرده باشيم . دوستت داريم و يادت باشه كه ما اين نوع دوست داشتن رو يك بار ديگه و يك جور ديگه احساس كرده بوديم.
و اون هم بدنيا اومدن نيماي عزيز و دوست داشتنيمون بود.
يادت باشه كه خيلي خيلي نيما براي ما عزيزه . همونطور كه تو عزيزي ولي قبول كن نيما يوخدچي براي ما عزيزتره .
چون وقتي صدا ميزنه خاله با اون خنده مهربون و عاشقش ، كي هست كه در برابر اين همه صفا و صداقت كم نياره.
تو عزيز عزيزمايي.
راستي من قرار بود وقتي كه نيما به دنيا مياد بشم عمه نيما ولي اين خاله فرزانه و اون 6تا يا نميدونم 7تا خاله ديگت انقدر سر و صدا كردن كه صداي اين عمه تك و تنها در يك خلوت بي كسي و تنهايي خفه شد و به ناچار براي بقا و بودن در كنار اين جماعت پر هياهو من هم شدم خاله آزاده.





خاله ازی دستت دردنکنه..حالا شایدمن بگم عمه ازی
دوست دارم به دیدنم بیادوتکونای من وابرازوجودمو ببینید..
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دختر من می باشد