لطفا پيام من رو براي مونا كوچولو نمايش بدين. موناچي سلام عزيزم. شايد من رو خيلي نشناسي ولي من تو رو از لحظهاي كه مامانت پي برد كه هستي ، شناختم. كلي برات ذوق كردم . كلي در نوشته هام كه با مامانت حرف ميزدم اشك ريختم . چون تو قرار بود كه دنياي همهي ماها رو يه جورايي تغيير بدي. تو قرار بود كه با اومدنت اميد رو به دل مردهي همه ماها برگردوني و اين حس زندگي زماني به حقيقت نزديك شد كه يه روز امديم خونتون و مامانت چمدان لباسهات رو بهمون نشون داد. و از اون موقع بود كه در چشم همه ما نور اميد درخشيد . چون انگار يه جورايي راست راستكي يه تحول داشت بوجود ميومد.اومدي و يه حسي رو با خودت اوردي. حس بودن و ما كه عمري بود ، بودن برامون شده بود يه عادت به رنگ دلمردگي ، يه بودن ديگه رو احساس كرديم. بدون كه دوستت داريم . حتي اگه دير به دير بهت سر بزنيم . حتي اگه تكون خوردنت رو لمس نكرده باشيم . دوستت داريم و يادت باشه كه ما اين نوع دوست داشتن رو يك بار ديگه و يك جور ديگه احساس كرده بوديم. و اون هم بدنيا اومدن نيماي عزيز و دوست داشتنيمون بود. يادت باشه كه خيلي خيلي نيما براي ما عزيزه . همونطور كه تو عزيزي ولي قبول كن نيما يوخدچي براي ما عزيزتره . چون وقتي صدا ميزنه خاله با اون خنده مهربون و عاشقش ، كي هست كه در برابر اين همه صفا و صداقت كم نياره. تو عزيز عزيزمايي. راستي من قرار بود وقتي كه نيما به دنيا مياد بشم عمه نيما ولي اين خاله فرزانه و اون 6تا يا نميدونم 7تا خاله ديگت انقدر سر و صدا كردن كه صداي اين عمه تك و تنها در يك خلوت بي كسي و تنهايي خفه شد و به ناچار براي بقا و بودن در كنار اين جماعت پر هياهو من هم شدم خاله آزاده.
خاله ازی دستت دردنکنه..حالا شایدمن بگم عمه ازی دوست دارم به دیدنم بیادوتکونای من وابرازوجودمو ببینید..