هلیاخانم
سلام به گل مامانی
عزیزم میخواستم بهت بگم که بلاخره درواپسین روزای سال91واخرین روزای بارداری من ونیما داداشت موفق شدیم اسمی رو برات پیداکنیم والان جندروزه که تو شدی هلیای مااما بابایی به شدت مخالفت میکنه وهنوز نتونستیم راضیش کنیم...حالا ببینیم میتونیم برنده شیم یانه...بابا اصرار داره که بزاریم مونا خوب البته من عاشق این اسمم وخودم این فکرو انداختم بسرش...ولی به دلایلی منصرف شدم ودنبال اسم دیگه ای گشتم...این اسم رو (هلیا) اولین بارتوی رمانی از نادرابراهیمی دیدم وخوشم اومد وحالا بعدازسالها دنبال معنیش گشتم وخوشم اومد..درفرهنگ دهخدا نوشته..:گلی که ازدرون گل دیگه ای شکفته میشه قشنگه نه؟ البته بمعنی دخترخورشید هم هست من ونیما داریم عادت میکنیم ولی بابایی هنوزقبول نمیکنه..حالا دیگه نمیدونم چی میشه..اینارو واست مینویسم که بعدها بخونی ودرجریان باشی که قضیه ازچه قراربوده..هرچندمن واقعا نمیدونم که توازچه اسمی خوشت میاد وچی دوست خواهی داشت شایدماهرچی که بزاریم تو بعدها اعتراض داشته باشی ..وهمین قضیه ست که داستان رو سخت میکنه گل مامان.........
پس توفعلا هلیای مایی ومن وداداشی هلیا صدات میکنیم ..نیما بعدازظهر خیلی جدی بمن گفت: که مامان فردا باید خیلی مواظب هلیا باشی پرسیدم چرا؟ گفت اخه شب چهارشنبه سوری ومواظب باش نترسه..الهی من قربون این داداش گل ومهربونت برمبله هلیاجونم فردا29اسفند واخرین روزساال واین اخرین عیدی ست که تو سرسفره نیستی وشیطنت نمیکنی عزیزم میدونم با اومدنت رنگ دیگه ای به زندگی ما میدی
دوستت دارم هلیا ی عزیزم بوووس